به خاطر داری
با همه ی وجودم می خواندمت
به یاد می آوری
انتظار بدون حضورت را که چگونه در هم می بافت افکار چون شولای عریانی من را
اکنون تصور کن
خوابگاهی را که حسرتش برای ما به عمق یک عمر رویا بود
حالا چشم باز کن
من نیستم,تو هم نیستی هر دو در تنهاییمان فقط یکدیگر کم داریم
خودت بگو....
حق با من نیست؟