دیدگانم خیس است
خیس از بارش باران دروغ
این عجب تزویریست ماندگاری من و شهر شلوغ
پای در سرب به سنگینی کوه
ریه هایم پر دود
مهربانی هم از این ده رفته
رفته تا مردم این آبادی
در هراسانی خود وقت نماز
یاد آن کهنه گدایی بکنند که د رآغاز خودش شخصی بود
پر ز احساس غرور
پر زشور ملکوتی خودش وقت اذان
ناگهان باد قضا به پریشانی امروزش کرد
نظرات شما عزیزان: