به خاطر داری
با همه ی وجودم می خواندمت
به یاد می آوری
انتظار بدون حضورت را که چگونه در هم می بافت افکار چون شولای عریانی من را
اکنون تصور کن
خوابگاهی را که حسرتش برای ما به عمق یک عمر رویا بود
حالا چشم باز کن
من نیستم,تو هم نیستی هر دو در تنهاییمان فقط یکدیگر کم داریم
خودت بگو....
حق با من نیست؟
نظرات شما عزیزان:
امیر
ساعت13:29---5 شهريور 1391
من و تو سر شار از غروریم
غروری که ما را نابود کرد
غروری که با تازیانه خود را سرنوشتام کوبید تا از دور باشیم....
-----
قشنگ بود
سارا
ساعت14:39---18 مرداد 1391
ما دو نفریم
من از تو عکس گرفتم
تو از من
اما تو عکس های هم نیستیم .
اکبررشیدی